جدول جو
جدول جو

معنی بنیان کن - جستجوی لغت در جدول جو

بنیان کن(بَ دَ / دِ)
خانه برانداز. ویران کننده خانه و بنا:
نخست باید بستن مسیل چشمۀ آب
که رفته رفته شود چشمه سیل بنیان کن.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
بنیان کن
تخریب گر، ریشه کن، ویرانگر، مخرب، ویران ساز
متضاد: آبادگر، بنیادسوز
متضاد: بنیان گذار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ)
بنیاد کردن. بنیاد نهادن:
دین حق را مردمی دان جانش علم و تن عمل
عاقلان مربام حکمت را همین بنیان کنند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی از بخش کن شهرستان تهران است که 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بنا کردن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، ساختمان کردن، ساختن
متضاد: ویران کردن، آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برشته کن
فرهنگ گویش مازندرانی